روایت پائولو مالدینی از پریماوارا تا اسطوره شدن، از برلوسکونی تا مدیریت در میلان
پائولو مالدینی، اسطوره میلان و ایتالیا در مصاحبهای با RadioSerieA درباره تبدیل شدن خود به یک الگو در میلان و سیر تحول میلان توسط برلوسکونی و با آریگو ساکی، فابیو کاپلو و کارلو آنچلوتی گفت.
در این لحظه چه شرایطی داری؟
«من بعد از ۵ سال کار دشوار و شدید، اکنون شرایط خوبی را تجربه می کنم. همان شرایطی که پس از بازنشستگیام از فوتبال در آن زندگی کردم و سپس ماجراجویی جدیدی را با میلان آغاز کردم.»
«اخیراً مکانی را در استودیوی خانگی خود برای نمایش مدال ها و نشانهایی که برنده شدم به راه انداختم.»
«من خوش شانس بودم که با افراد درست و مناسبی در دوران حرفهای خود آشنا شدم. همیشه سپاسگزار میلان، افرادی که آنجا ملاقات کردم و محیطهایی که در آنها حضور داشتم خواهم بود. حتی در آخرین تجربه خود در میلان، از یادگرفتن دست نکشیدم. هنگامی که به فوتبال از جای دیگری نگاه میکنید، همهچیز را به شکل متفاوتی میبینید. اگر به من بود، چیزهایی را که به عنوان یک بازیکن به زبان آوردم را پاک میکردم. در آن زمان، نگرش محدودی داشتم.»
الگوی میلانیها؟
«نمیدانم. فوتبال و به ویژه میلان اصولی را به من آموخته اند. چیزی فراتر از نتیجههایی که میگیرید وجود دارد؛ چیزی مهم تر آنجاست. وقتی در مورد یک قرن افتخار و تاریخ باشگاه صحبت می کنید، همواره نیاز به مطالعه و آموختن دارید.
دنیل؟
«او، مانند کریستین، خودش برای شروع بازی در میلان تصمیم گرفت. او پدر سرسختی داشت، ولی در سالهای اولیه، فقط عشق به فوتبال وجود داشت. دنیل که من را دیده بود، می دانست قرار است با چه چیزهایی روبرو شود. اگر می توانستم همه چیز را از تاریخ پاک کنم تا سالهای آرامتری را سپری کند، بدون شک این کار را میکردم.
در نهایت ورزش بسیار دموکراتیک است: «آنهایی که ارزش بیشتری داشته باشند پیشرفت میکنند.»
مسئولیت الگو بودن برای تاریخ میلان؟
«من چنین چیزی را احساس نمی کنم. البته، وقتی در یک باشگاه هستید، به نوعی این نقش به نام شما زده میشود.
وقتی جایی میروم، احساس «پائولو» بودن را دارم، نه هوادار میلان. معتقدم که در طول سالها، مردم شما را به عنوان یک شخصیت به خاطر میآورند، نه فقط به عنوان یک فوتبالیست. فوتبال باید این را به شما بیاموزد که بفهمید می خواهید واقعاً چه کسی باشید.»
«فوتبال را دوست داشتم، گذشتهی پدرم را میدانستم و در کل طرفدار فوتبال بودم.تیم ملی را دوست داشتم و بازی های تیم ملی در جام جهانی ۱۹۷۸ را که شاکله آن یوونتوس بود، دیده بودم. در سال ۷۸ آن را مثل تیم ملی دنبال میکردم.»
«من پسری بسیار سرزنده و کنجکاو بودم. در آن سال ها زندگی در واقع در خیابان ها جریان داشت و درس های زیادی در آنجا میآموختیم. اول از همه، باید همیشه چشمان خود را باز نگه میداشتید. زمان کودکی من، دوره پیچیده ای برای تاریخ میلان است و آنها دیگر آن میلان خطرناک اواخر دهه ۱۹۷۰ نبودند.»
«دهه ۸۰ دوران خوبی بود. از نظر حرفهای به هدفم که بازی در تیم اصلی بود رسیدم. همزمان فوتبال، مد و میلان را داشتم و خوش شانس بودم که با آرمانی، ورساچه و رئیس برلوسکونی که نقطه عطفی برای تمام ما بود، ملاقات کردم. میلانی زیبا بود که با لبخند به آینده نگاه می کرد.»
«میلانیها احساس خیلی خوبی در شهر دارند زیرا میلان به شما اجازه میدهد آزاد باشید. شما شروع به گشت و گذار در آن میکنید. بزرگ نیست، ولی هنگامی که آن را کشف میکنید، باعث میشود به آرامی عاشق شوید. من در میلان بسیاری از شخصیتهای مشابه به خود میبینم. در چه چیزی شبیه هستیم؟ محفوظ بودن. یعنی این واقعیت که همه چیز را بلافاصله نشان نمی دهیم.»
« در اینجا خانوادهام و فرصت بازی برای تیمی را پیدا کردم که همان جاهطلبیهای من را داشت. زندگی من میتوانست جای دیگری رقم بخورد اگر رئیس برلوسکونی با جاهطلبی خود نمیآمد. مناطق مورد علاقهام؟ خانه! (می خندد) پیاده روی در منطقه برِرا را هم دوست دارم.»
تمرین آزمایشی برای پذیرش در میلان؟
«فقط بعد از ۱۰ سالگی می شد آن را انجام داد. به یاد دارم که پدرم مرا همراهی کرد. من قبلاً هرگز ۱۱ نفره در زمین معمولی بازی نکرده بودم. آنها از من درباره پستم پرسیدند و من نمی دانستم. پرسیدم چه پستی در دسترس است؟ آنها گفتند وینگر راست و من هم موافقت کردم. در پایان، یک مربی به من نزدیک شد و از من خواست تا کارت معروف را امضا کنم که سالیان سال، سرنوشت من و میلان را به یکدیگر گره زد.»
از وینگر راست تا مدافع چپ؟
«من دو سال اول را به عنوان وینگر راست و چپ بازی کردم، در ۱۴-۱۵ سالگی من را در پست فولبک بازی دادند.»
«در ۱۵ سالگی یک بازی دوستانه با تیم اول میلان انجام دادم و در ۱۶ سالگی به تیم اصلی دعوت شدم. آنجا یک پریماورا، پر از استعدادهایی مثل کاستاکورتا بود.»
«من بازی در خط حمله را به عنوان وینگر راست دوست داشتم. بازی در نقش های مختلف از دوران جوانی به من اجازه می داد تا ویژگی های خاصی پیدا کنم. هیچ تاکتیکی وجود نداشت؛ اولین باری که با یک تاکتیک خاص روبرو شدم در تیم اصلی بود. آموزش مفاهیم تاکتیکی بسیار ساده تر از یارگیری یا دریبل زدن است.»
«زمانبندی من روی توپ، هم به دلیل ویژگی های شخصی و هم به خاطر تجربه بازی در زمینهای ناهموار بود.»
«برای یادگیری تاکتیکها، زمان بسیار کمتری نسبت به یادگیری تکنیک و یارگیری لازم است. اگر آنها را در سالهای ابتدایی آموزش ندهید، بعداً با مشکل مواجه خواهید شد. ابتدا زمان آموزش است سپس تکامل مداوم تاکتیک ممکن میشود. در فوتبال مدرن همیشه نبردهای یک-به-یک، تفاوت را ایجاد می کند.»
«وقتی دنیل شروع به بازی در تیم جوانان میلان کرد، یک مربی به مدت یک سال فقط روی دریبلینگ و بازی یک در مقابل یک تمرکز کرد. با خودم فکر کردم: این ایدهی هوشمندانه و جالبی است.»
اولین بازی؟
«لیدهولم به من گفت: "مالدا، برو داخل". او از من پرسید که می خواهم در سمت راست بازی کنم یا چپ و من پاسخ دادم: "هرطور که تو می خواهی"،گاهی به آن فکر می کنم. هرسال ۲۰ ژانویه، آن را به خاطر میآورم. طبیعی است. من از نظر اخلاقی به روابطم با مردم و همچنین به لحظاتی که تجربه کردهام پایبندی درونی دارم. یکی از چیزهای زیبا در مورد فوتبال این است که آن را با مردم به اشتراک می گذاریم.»
«لیدهولم به من یاد داد که چگونه فوتبال بازی کنم. او به من گفت: "یادت باشد که همیشه باید از بازی خودت لذت ببری زیرا فوتبال جالب و سرگرم کننده است".»
«فوتبالیست بودن سخت است. رقابت دیوانه کننده ای با دیگران وجود دارد: ۹۸٪ افراد شکست می خورند. هر کس به روش خود می داند که این شور و لذت است.»
آیا دوران حرفهای چیزی را از تو گرفته است؟
«شاید تکهای از جوانی ام را از من گرفت. اما آیا می توان گفت که چیزی را از دست دادم؟ نه، آنجا بود که نظم و فداکاری من شروع شد. اراده و عزم شدید برای چیزی که میخواستم، زیبا بود.»
«پس از پایان دوران حرفه ای ام، توانستم ۳-۴ سال دیگر به بازی ادامه دهم. سپس ادامه دادن برایم غیرممکن بود. می توانم تنیس بازی کنم، واقعا هم نمی دانم چرا. من در تورنومنت ATP بازی کردم و نتیجه افتضاح بود: ما با امتیازهای ۶-۱ و ۶-۱، دو ست را در بازی های دو به دو باختیم.»
برلوسکونی؟
«او یک ایده مدرن و رویایی را نه تنها به فوتبال بلکه به طور کلی به جهان آورد. او می خواست تیم ما بهترین فوتبال جهان را چه در خانه و چه در خارج از خانه انجام دهد. او می خواست قهرمانی در جهان را بدست بیاورد. در آن زمان کمی خنده دار بود، اما پس از آن، همهچیز تغییر کرد: باشگاه، تغذیه، میلانلو، مربیان. همه کار او بود. از همان ابتدا، چنین ساختار مناسبی را در ذهن خود داشت.»
«همیشه نسبت به کارآفرینی که وارد فوتبال می شود بی اعتمادی زیادی وجود دارد. وقتی او ساکی را آورد شاید شرایط برایش سخت تر هم بود. این تصمیم یک تحول واقعی بود. این واقعیت که او (ساکی) پیش از میلان کار مهمی در فوتبال انجام نداده بود هم شبهههایی دیگر را به وجود میآورد. سپس اوج گرفتیم. همه چیز برای کمک به رشد فردی ما انجام شد. مدیرانی بودند که نقشهای خاصی داشتند، به قوانین و موقعیتها، به شکلی مناسب احترام گذاشته میشد.»
بهترین کاری که برلوسکونی برای میلان انجام داد؟
«من ایده او برای خوب بازی کردن، پیروزی و احترام به حریف را خیلی دوست داشتم. وقتی او اخیرا گفت که از پیروزی اینتر خوشحال است، واقعاً منظورش این بود. تبریک به حریف بعد از بازی، یک درس برای میلان بود.»
رابطهی خراب شده؟
«نه، اینطور نیست. او همیشه به من می گفت که پدر دوم من است. دو سال پیش، من با گالیانی و او در «آرکوره» ناهار خوردم. قبل از شروع ناهار، من گفتم: "می خواهم از شما برای کاری که انجام داده اید تشکر کنم. حالا متوجه میشوم چقدر عالی بود. روزی که از بیمارستان مرخص شد، چند روز قبل از مرگش، با من تماس گرفت تا با هم تبادل نظر کنیم. حتی یک تماس آخر شب هم داشتیم. او بازیکنان را به خوبی می شناخت.»
«برلوسکونی فوتبال را با شور و شوق زندگی کرد، می توانید آن را احساس کنید. چه چیزی یک محیط برنده ایجاد می کند؟ شهر، محل کار و مردم. روابطی که در طول زمان به درستی پرورش یافته اند، در نهایت به شما پاداش خواهد داد.»
ساکی؟
«ما خودمان را در دسترس قرار میدادیم، اما از نظر جسمی و ذهنی بسیار سخت بود. در آن دوران از نظر فیزیکی دانش کافی وجود نداشت. فکر میکنم چندین ماه تمرینات بیش از حد برای آمادگی جسمانی انجام دادم. فراز و نشیبهایی در آغاز وجود داشتند که بیشتر ناشی از سازگاری با کار فیزیکی وی بود.»
«هیچ واکنش منفیای علیه ساکی وجود نداشت؛ فقط سخت بود که با ایده او خودمان را وفق دهیم. احتمالا او نیز متقابلاً با ما سازگار شد. آیا او بود که به ما یاد داد که چگونه برنده باشیم؟ میلان آن سالها بازیکنان بزرگی داشت. با یکی از قویترین دفاعهای تاریخ.
دلیل اینکه کارش در میلان به پایان رسید؟
طبیعی است. وقتی مربی باکیفیتی پیدا میکنید که از شما خواستار چیزهای زیادی است، به نوعی محصولی را خریداری کردهاید که تاریخ انقضا دارد. وقتی خیلی به چیزی اصرار میورزید، به سادگی انرژیتان تمام میشود. این موضوع گریبانگیر مربیان بزرگ زیادی شده است.»
«کاپلو مرد میدان بود. او خیلی چیزها را به شما میگفت. فردی بسیار عملگرا بود. او روشهای تاکتیکی و فیزیکی ساکی ادامه داد. تیم آن سالها با اختلاف قوی ترین تیم بود. او عملگرایی را به یک مفهوم گاهاً رویایی، مثل ایدههای ساکی، اضافه کرد. این ترکیب عالی بود. لیدهولم، ساکی، کاپلو؛ فقط شانس داشتن آنها به این ترتیب را تصور کنید!»
کاپیتان شدن در سال ۱۹۹۷؟
«من ۲۹ ساله بودم، قبلا ۱۳ سال در سری آ بازی کرده بودم و ۳ سال کاپیتان تیم ملی بودم. بنابراین، به آن نقش عادت کرده بودم. کاپیتان بودن در میلان متفاوت بود، همچنین به این دلیل که در آن سال ها ما خیلی هم خوب کار نمی کردیم.»
«الان در مقایسه با زمانی که کاپیتان بودم خیلی بیشتر صحبت می کنم. در آن زمان من بسیار محتاط تر بودم، اما نقش های خاصی وجود دارند که به ویژگیهای خاص نیاز دارند، شما باید آنها را یاد بگیرید.»
جام مورد علاقه؟
«انتخاب یکی از آنها سخت است. همه آنها زیبا هستند، نه فقط در طول روند ۳ سالهی فوق العادهای که پشت سر هم داشتیم، بلکه ۲۰ تا ۲۵ سال. جامی که در منچستر بردیم ۹ سال پس از آخرین سال قهرمانی رسید. شاید چون کاپیتان بودم، بیشتر از سایر جامها آرزوی بردن آن را داشتم.»
آنچلوتی، از هم تیمی سابق تا مربی؟
«ما طبیعی رفتار کردیم، شما نمی توانید وانمود کنید که گذشته اتفاق نیفتاده است. من او را بیشتر کارلو صدا میکردم تا مربی. نیازی به حرف زدن زیادی نبود. من در تعریف حکایات خوب نیستم. مردم فکر می کنند که کارلو خونسرد ترین فرد در جهان است، اما اینطور نیست. یک نقاب دارد. گاهی قبل از بازی مینشست و به من هرچه را که در درون حس میکرد می گفت. گاهی اوقات باید وانمود کنید.»
قوی ترین بازیکنی که تا به حال با او بازی کردهاید؟
«نمی توانم فقط یکی را نام ببرم. فرانکو بارزی به عنوان یک بازیکن با ویژگی های دفاعی و با اخلاق، بینظیر بود. او هرگز صحبت نمیکرد و فقط عمل میکرد. به جز او، من خوش شانس بودم که با فن باستن بازی کردم. از لحاظ تکنیکی رونالدو و رونالدینو قوی ترین بازیکنان بودند، اما آنها در دوره های سختی آمدند. رونالدوی اینتر؟ معمولاً علاقه داشتم وارد نبرد یک در مقابل یک شوم، اما با او خیلی سخت بود. او متوقف نمیشد، قوانین خیلی راحتتر بودند و میتوانستید از قدرت بدنی بیشتری استفاده کنید، اما او از نظر بدنی نیز قوی بود.»
نه گفتن سخت به عنوان یک فوتبالیست؟
«نه، لحظات حساسی در باشگاه وجود داشت. اوضاع خوب پیش نمی رفت و تلخی زیادی از سمت من وجود داشت، اما باعث چیزی جز پیشرفت نشد. آیا نه گفتن به رئال مادرید سخت بود؟ بله! اگر در آن سال ها در میلان راضی نبودم، اما در آن زمان هیچ تیم بهتری وجود نداشت.»
این یک بی عدالتی بود که برنده توپ طلا نشدی؟
«این بیشتر جنبه ژورنالیستی دارد. جایزه فردی، یکی از اهداف من نبود. برای من، این نشان دهنده این نیست که شما بهترین بازیکن هستید، بلکه چیزهای دیگری هم هست.»
بزرگترین بازنده تاریخ؟
«حقیقتی در آن حرف من وجود دارد: پیروزی ها از راه شکست به دست می آیند. من در ۸-۹ فینال شکست خورده ام، این تعداد زیادی است. البته خوش شانسی من هم بوده که به همان تعداد بازی کردم. باید این را هم بگویم که به هیچوجه نمیتوانم خودم را در زندگی بازنده بدانم.»
استانبول، یک زخم باز؟
«نه، بس است. بعد از استانبول، همیشه آتن است.»
عدم حضور در جام جهانی ۲۰۰۶؟
«پشیمان نیستم. من در ۴ تای آنها بازی کردم. با سختی مضاعف بازی در لیگ و جام ها دست و پنجه نرم کردم، می خواستم بدن سال های آخرم را حفظ کنم و نمی خواستم یک بار اضافی برای تیم ملی باشم. به علاوه، دعوت برای یورو ۲۰۰۴ را هم پیش از این رد کرده بودم و به نظرم درست نبود. شاید اگر آنجا بودم، قهرمان نمی شدیم.»
چه زمانی فهمیدی که میخواهی مدیر شوی؟
«وقتی با من تماس گرفتند، من در مورد آنچه که نمیخواهم انجام دهم روشن بودم: مربی، کار در تلویزیون و چیزهای دیگر. وقتی فرصت شد. با لئوناردو آمدم، اگرچه قبلاً آمده بود. ایدهها و مقررات خود را برای او شرح دادم. همهچیز در مورد کار تیمی است. چیزی که بیشتر از همه دوست داشتم این بود که آنجا میلان بود! در دوران حرفه ای ۳۱ ساله ام، تجربیات زیادی داشتم و در صدد آموزش آنها بودم. و سپس خودِ کار بود که کاملاً متفاوت بود و حدود ۱۰ ماه طول کشید تا بتوانم به آن عادت کنم.
آیا قانون «میلان، تیم ملی ایتالیا، یا هیچ چیز» همچنان پابرجاست؟
«این قانون به ویژه در مورد ایتالیا صدق می کند. فکر به کار کردن در باشگاهی غیر از میلان غیر ممکن است. انجام شدنی نیست. به پاریس هم هرگز نه نگفته بودم. قبل از پیوستن به میلان، دو سه بار در پاریس با ناصر الخلایفی گفتوگو کردم، اما پیش نرفت. حالا با فکر کردن به این موضوع، خوب شد که این اتفاق رخ نداد. ده ماه اولم به عنوان مدیر، احساس ناکافی بودن می کردم. به خانه می آمدم و خوشحال نبودم. نمی توانستم چیزی را تعیین کنم. لئوناردو میخندید و به من میگفت: "تو حالا متوجه نمی شوی. بعداً به تأثیر خود پی خواهی برد".»
آیا من هنوز برای تماشای میلان به استادیوم می روی؟
«نه، دیگر نه. بدیهی است که هنوز میلان، مونتزا و امپولی را که پسرم در آن بازی می کرد، دنبال میکنم. من برای تماشای بازی به استادیوم نمیروم اما هنوز آنها را از دور دنبال میکنم. ما در طول این ۴-۵ سال روابط زیادی با بازیکنان ساختیم. یک پیوند خاص با هر یک از آنها شکل گرفته بود. نمایش سمت چپ تیم (تئو و رافا) واقعاً تماشایی است! آنتونیو کونته مانند آریگو ساکیست. هم در ذهنیت و هم در تمرینهای سخت روزانه.»
میلان برای تو چیست؟
«چیزی که قبل از تولدم به من اهدا شد، پدرم بازیکن میلان بود. این تیم شهر من است، محیطی که من در آن بزرگ شدم. من در ده سالگی بازی را در آنجا شروع کردم و در چهل و یک سالگی به پایان رساندم. ارتباط من و میلان فراتر از حمایت یا کار است. این یک اشتیاق و عشق شدید است. ارتباطی بین ما وجود دارد که فراتر از دورانهایی است که من در این باشگاه بزرگ گذرانده ام.»